من رعدم و می ترسم اگر آه کشم / سرتا سر آسمان ترک بردارد
در بچگی سر همکلاسی اش را شکست و در جوانی سر رفیقش را... همسایه ها از سایه اش در وحشت بودند و فامیل از اسمش بیزار... صورت زنش همیشه سرخ بود از سیلی! و چشم دخترش همیشه خیس از ترس! پسرش هیچ وقت او را به عنوان پدر به کسی معرفی نکرد و پدرش در پیری عاقش کرد! یک محله بود و یک کریم لاته!....
43 سالش بود که ماشین بهش زد،سرش به جدول خورد و شکست، صورتش سرخ شد از خون ، چشمانش خشک شد از نور،بر سرش سایه مرگ افتاد و اسمش را روی اعلامیه ها نوشتند، بردند و دفنش کردند، دستش خالی بود، برایش خیرات ندادند!یک قبر خالی بود و یک کریم لاته!...
1-مامان کوکب جانمان دوتاپارچه آورده برای عروسی ایمان پیراهن بدوزم وکت و یه تنه ستاد روحیه دهی تشکیل داده! و خب این اولین سفارش رسمی خیاطی م بود گفتیم در تاریخ ثبت شود!
2-امام رضا جان حالا که تولدت نزدیک است و کیفت کوک! فکر کن من همان بچه آهو و فکر کن این چه کنم ها همان شکارچی/ ضامن می خواهم، پایه ای؟
3- من همه آدمای این شهر رو دوست دارم ، چون یکیشونو میشناسم !شبهای روشن – فرزاد موتمن
4-تو آمپاس شدیدم دعا کنید لطفا! انشالا در اسرع وقت جبران خواهد شد!!!
5-بیچاره آهویی که صید پنجه شیری ست/بیچاره تر شیری که صید چشم آهویی
6-دیشب یک کلاه پیدا کردم کسی می داند راز این کلاه در چیست؟
[گل]
سلام خوشمان آمد جالب بود ضامن میخواهم[گل]
چه جمله ای نوشته این فرزاد موتمن ....
اگر به فکر درآمد از راه اینترت هستی از بازدید وبلاگ و سایتتون درآمد کسب کنید با ثبت نام در سایت ما و دریافت کد و قراردادن در وبلاگ خود از بازدید و کلیک های وبلاگتون ماهانه درآمد کسب کنید www.papup.ir هر مشکلی بود با میل های زیر در ارتباط باشید vahid.kardan@yahoo.com vooody71@gmail.com اگه بازدید روزانه وبلاگتون بالای 10هزار نفر بود سایت افزایش بازدید اپرنک هم ماهانه به شما 200هزار بازدید رایگان میده www.papup.ir
حالا پارچه ی بنده های خدا رو خراب نکنی[نیشخند][چشمک]
امام رضا جان حالا که تولدت است و کیفت کوک! فکر کن من همان بچه آهو و فکر کن این چه کنم ها همان شکارچی/ ضامن می خواهم، پایه ای؟ منم میخوام. کلاه هم بذار همون جایی که پیداش کردی.طلسمش ادمو میگیره ها.[خنثی]
چه عجب این وبلاگت رضایت داد و بله روگفت و باز شد!! :دی
آسمان گوشه ی چشمی تر کرد!
واقعا نمی دونم چرا این پست تون رو که خوندم همینطوری بی دلیل یاد این ترانه ی قدیمی افتادم؛ من از اون آسمون آبی می خوام.... من از اون شبهای مهتابی می خوام... دلم از خاطره های بد جدا... من از اون .... . . فکر کنم بعضی کلماتشو هم اشتباه نوشتم... واقعا چرا من یاد این ترانه افتادم؟؟؟؟؟ دنیای ذهن ما آدما هم دنیای عجیبیه ها!!!!
با درود به شما . وب متنوعی دارید . من نام شما را در پسُت خانم نینا شفیعی نازنین دیدم . اگر مایل هستید وب مرا هم ببینید . ممنونم